گویند، مردی دو دختر داشت؛
یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد.
چندی بعد همسرش به او گفت :
ای مرد سری به دخترانت بزن واحوال آنها را جویا شو!
مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت وجویای احوال شد؛ دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.
مرد به خانه کوزه گر رفت، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.
مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت:
چه باران بیاید وچه باران نیاید ما بدبختیم!!!
حالا حکایت امروز ماست؛
باران ببارد خيلی ها بی خانمان میشوند و خواب ندارد؛ و اگر نبارد خيلی ها آب و غذا ندارند .
,مرد ,باران ,ایم ,نبارد ,بدبختیم , ,اگر نبارد ,به خانه ,کوزه گر ,باران ببارد
درباره این سایت