محل تبلیغات شما

 

گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود،

 بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. 

لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.

 

وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی

گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند!

 

 

حکایتی زیبا درباره ی جهل

حکایت زیبای دیگر(کمک کردن به فرد نالایق)

حکایت جالب در مورد حق الناس

لک ,گرگ ,فرد ,انتظارت ,گزندی ,نبینیگاهی ,به لک ,لک لک ,از او ,آن را ,به فرد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بال پروازم زنان و اجتماع